تا وصل

تحجر خون در رگ

مایه های بی رنگ

شده اند معطر از رایحه ی هجرت0

گُل ،

           عشق

                                     و  جریان رود

اینان با من ساز وداع دارند

بگذار خیال از دست جعبه ی ذهن

به دیدار واقعیت شود سرمه گون فراخ خوان اندیشه

مرگ  را  با قلم ولادت به همه بشارت دهیم ...





آغازینه

سلام...

پر باد ز صلح و صفا خورجین ذهن در میعادگاه کلام که چشم و دستانمان از سخاوت زر بار شود ... 

چنان که می دانیم امتداد علت و معلول در حیات بی وقفه است بداهت مسلم که علت بزرگتر از معلول باشد. همین علت آغازینه ای بوده که تمام رفت، گفت و کردارها معطوف به آن است و چنان یک اصل و اصالت استوار و بی نقض بینش ها و دیدگاه های وسیعی از آن جان می گیرند .

آغازینه بُن بنای آیین یک راه است، آوندی که قامت یک دید و دیده را با فروعش آب حیات می بخشد بی اینکه از منعی و سد راهی، فرعی جدا بماند. بدون یک آغازینه امکان پذیر نیست به تعالی ها سر کشید تا آسمان؛ یا هر جایی دست عمل به کشف رمز دوانید تا ژرفای هسته های زمین.

آغازینه همپای عمر جسمانی نیست که حساب روزگارش هم دوره ی زندگانی بصیرت روح است ، استدلال و استقرای درست و نادرست؛ رو به سعادت یا شقاوت.

 یک آغازینه ی درست کمال گراست که یکسره در رهگذرهای دوست داشتن ، اندیشیدن و... پراکنش صدایی از آن جاری و در برابر خم و پیچ های حوادث مستحکم است که فرد با آن «انقطعت به الاسباب» نمی شود اما متزلزل ها مشت باید بخورند تا  با قیچی منطق و یقین حقی، کجی هایش  به اعتدال در آیند. تشابه و تفاوت آغازینه ها چه بسا مردمانی را کنار هم قرار داده است در یک جرگه و زمره با بیانی هم سو و نمودارهایی یکسان تا با مخالفان عهد آغازینه خودشان روبرو شوند.

اما آغازینه ام ...

«گل حقیقت آفتاب است

                               نه درخت!

در آفتاب بنشینیم تا گل کنیم. »





اقتباس

از رویه ی تمام  ثانیه ها

اقتباس مکرر کردم این چنین زندگی را :

می گذرد...

        می گذرد...

                 می گذرد...

 





دل من!

دل من ! دوستت می دارم طوری که تمام پناهگاه ها تفرجگاه عشقمان شوند ، با هم متولد شویم جوری دیگر ، با همه متفاوت و از همه بهتر. با هم بمیریم سر یک نوحه ی جاودانه و اشک هایمان را با هم در جام صداقت پیمانه کنیم و شبان جرعه جرعه.



گزارش تخلف
بعدی